خلاصه داستان: کمال ایپکچی یه کارمند معروفه که در استانبول با همسرش “سوزان”،بچه های عزیزش “مرت” و “چیچک” زندگی میکنه که با اتفاقی که سر پسرش “مرت” میاد معلوم میشه یه خانواده ی دیگه تو آدانا داره… عشق جوونیش “نیلگون” و بچه های دوقلوش “قدیر” و “حسرت” دور از چشم در آدانا زندگی میکردن و “کمال” زندگی دونفره ی اجباری رو سپری میکرد ولی با روشن شدن حقایق “کمال” برا تصاحب به عشق نصفه مونده و بچه هاش خواهد جنگید…
خلاصه داستان: بردهی سفید پوست» یک مجموعه تلویزیونی درام تاریخی است که داستان آن در قرن نوزدهم در کشور کلمبیا رخ میدهد. سریال به داستان زندگی و ماجراجوییهای یک زن جوان به نام “ویکتوریا” میپردازد که به طور غیرمنتظرهای در دنیای بردهداری قرار میگیرد و با انواع مختلفی از ظلم و ستم آشنا میشود. او باید با مشکلات، آزمایشها و تغییرات اجتماعی مواجه شود و تلاش کند تا انسانیت خود را حفظ نماید و همزمان برای آزادی خود و دیگران بجنگد. در طول سریال، ویکتوریا با شخصیتهای مختلفی از جمله بردهداران ستمگر و انسانهای دلسوز مواجه میشود و داستان پیشرفت او در جهت تغییر و تحول، به تصویر کشیده میشود. سریال «بردهی سفید» با ترکیب عناصر درام، ماجراجویی و اجتماعی، به تجربهای پرشور و هیجانانگیز از زندگی در یک دوران تاریخی میپردازد.
خلاصه داستان: افه که در روز تولد 7 سالگیش در حیاط خانه شان با برادر دوقلویش مته و دوستشون نیسان قائم موشک بازی میکردن ، شاهد اتفاقی میشه که این اتفاق زندگیش رو تغییر میده . برای اینکه دیده هایش را برای پدرش تعریف کنه ، در اتومبیل پدرش پنهان میشه اما پدرش هارون بعد از دریافت یک تماس تلفنی با عجله از خانه خارج میشه . هارون در کمینی که برایش درست شده گرفتار شده و جانش را از دست میده و در هنگام مرگش از پنهان شدن افه در صندلی عقب ماشین به جز او کس دیگری اطلاع نداشته . افه بعد از این اتفاق خودش را گم و گور میکنه . همه فکر میکنن افه مرده اما زندگی جدیدی برای او شروع شده . 20 سال میگذره . در حالیکه افه ماهیگیری میکنه برادر دوقلویش مته با دوست دوران بچگیشون نیسان ازدواج کرده و مدیر شرکت خانوادگیشون شده . کسی که دوقلوها رو از هم جدا کرده اینبار برای دوباره به هم رسیدن اونا و انتقام گرفتن ، برمیگرده .
خلاصه داستان: یو هه جونگ (پارک شین هه)در دوران ِ مدرسه دانش آموز خشن و سرکشی بوده و از اون زمان زخمها و آسیبهای زیادی براش به یادگار مونده، هه جونگ از آدما دوری میکرد تا اینکه با معلم هونگ جی هونگ آشنا میشه و از یه گنگستر بدبخت به یه پزشک ِ دلسوز تبدیل میشه.